سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان 1366

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یک زنِ عاشق را خیلی منتــظر نگه ندارید.

    نظر

من فکر میکنم یک زنِ عاشق و منتظر، شاید تا آخـرِ عمرش عاشق بماند، اما منتــظر نمی‌ماند.
از یک جایی به بعد، از کنارِ پنجره می‌آید کنار، و پرده‌ها را می‌کشد و...
و می‌رود و در رویاهای خودش آرام و بی صدا می‌میرد.
یک زنِ عاشق را خیلی منتــظر نگه ندارید.

*


من دارم عوض می شوم

    نظر

 

من دارم عوض می شوم.

*

"دوست داشتن تو مثل هوا می ماند، مثل نفس کشیدن...یک لحظه که نباشد...نیستم. از من نخواه که هی بگویمش...از من نخواه دوست داشتن های دم دستی هر جایی را... "

آن روزها از این حرف های تو درد می کشیدم...حالا دارم ایمان می آورم که عشق هیچ زبانی ندارد. توی هیچ دوستت دارمی نمی گنجد. توی هیچ قربان صدقه ای...فدایت شومی...بخند گلمی...جااااانمی!! دارم حس می کنم که دوست داشتن حتی بی نگاه...حتی "بی دستهایت چقدر سرد است عزیزکم"...بی لمس...بی بوییدن های از ته دل...دارم حسش می کنم فراسوی جایی که اندام هایمان هستند...من دارم می فهممت، مثل فهم تازه یک ماهی کوچک در عمق آرام و تاریک یک اقیانوس!

*

من دارم همانی می شوم که می خواهی...بی هیچ حرفی...بی هیچ عاشقانه ای...سلیس و ساده و در سکوت دوستت دارم.


بسم الله نور بسم الله نور علی نور

    نظر

تا حالا برایت پیش آمده بخواهی جمله‌ای را که از شنیدنش لبریز شده‌ای، با همه‌ی وجود بغل کنی، به سینه بچسبانی و از شوق اشک بریزی؟

تا حالا شده احساس کنی بعضی جمله‌ها را بعضی‌ها فقط برای تو گفته‌اند؟ آن هم برای یک لحظه‌ی خاص تو؟ برای پیله‌هایی که تو در خودت تنیده‌ای؟ جمله‌هایی که آرزوی پرواز را، آرزوی پروانه‌شدن را دوباره در تو زنده کنند و برویانند؟ برای وقت‌هایی که مست شده‌ای و مدهوش، غرق شده‌ای... جمله‌هایی که مثل کشیده‌ای بخوابانند زیرِ گوشت تا هشیارت کنند؟

تا حالا خسته از یک روز شلوغ، یک شهر شلوغ، پر از دود و ماشین و صدا، پر از بیلبوردهای تبلیغات، پر از در و دیوار خط خطی، گوشه‌ی مترو و تاکسی و اتوبوس، پناه برده‌ای به غارِ تنهایی خودت تا کسی درِ گوشت نجوا کند: بخوان؟ و تو ناگهان مستأصل، احساس کنی که خواندن نمی‌دانی،‌ که ذهنت انباشته از دانسته‌هایی ست که داشتن و نداشتن‌شان فرقی به حالت نمی‌کند؟

گفتم بنویسم این‌ها را. برای جمله‌هایی که دوستشان دارم. جمله‌هایی که کسی درِ گوشم نجوا کرده است، آن وقت‌هایی که به حرای خودم پناه برده بودم.